جدول جو
جدول جو

معنی لار او - جستجوی لغت در جدول جو

لار او
از آب معدنی های دشت سر آمل، چشمه ای که دارای خواص آب معدنی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داریاو
تصویر داریاو
(پسرانه)
نام یکی از شهریاران پارس در زمان سلوکیها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لارما
تصویر لارما
(دخترانه و پسرانه)
نام روستایی در استان مازندران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاریاو
تصویر پاریاو
زراعت آبی، زراعتی که با آب قنات یا رودخانه آبیاری شود، پاریاب، پاراب، فاراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاراو
تصویر پاراو
زن پیر، پیرزال، گنده پیر، کمپیر
فرهنگ فارسی عمید
(فارْ)
صورتی از کلمه فاریاب و معرب پاریاب است. رجوع به فاریاب و فاراب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ /نُو)
عملی تازه. احدوثه
لغت نامه دهخدا
(لُ تِ رِ اَوْ وَ)
امپراطور روم غربی. پسر لوئی ’لودبنور’ و ارمنگارد. وی مغلوب برادران خود گشت. (855-795 میلادی)
لغت نامه دهخدا
اقرار، و قول و عهد و پیمان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
موزون، هماهنگ، موافق:
نکرده یکدمی آهنگ موزون
نباشد بارکاو ساز گردون،
(شعوری ج 1 ورق 188)،
کنسرت موزون و هماهنگ، (دمزن: بارگاو)، این لغت در مآخذ معتبر یافته نشد
لغت نامه دهخدا
ژوزف، خطیب مجلس مؤسسان متولد به گرنوبل (1761-1793 میلادی)، وی طرفدار حکومت پادشاهی مشروطه بود و سرانجام سرش را برداشتند، محمولات، احمال، اثقال: و بارها پیش خود گسیل کرد، (کلیله و دمنه)، و مکاریان آن بارها را بسوی خانه خود بردن اولی تر دیدند، (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دانۀ موی. تای مو، مجازاً، خیلی باریک. نزار: بعیادت پیش وی رفته بودم او را یافتم چون تار مویی گداخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 459).
- مثل تار مو، خیلی باریک و نزار
لغت نامه دهخدا
(رِ)
لاریجان. شهرکی میان ری و آمل طبرستان به فاصله هیجده فرسنگ از هر یک از این دو شهر آن را قلعتی حصین است و در اخبار آل بویه ذکر آن بسیار آمده است و محمد بن بندار بن محمد اللارجانی الطبری ابویوسف الفقیه... منسوب بدانجاست. (معجم البلدان). رجوع به لاریجان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارغاو
تصویر ارغاو
جوی آب رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لارغو
تصویر لارغو
مغولی گنجور نگهبان اموال بی صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
عوارضی که برای رسیدگی بجرایم گرفته میشد (ایلخانان)، سیاست، بازرسی مجلس محاکمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلا او
تصویر کلا او
غوک وزغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاریاو
تصویر فاریاو
پاریاب مقابل دیم دیمی، زراعت دیم (مخصوصا در خوزستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارکاو
تصویر بارکاو
هماهنگ، موافق، موزون
فرهنگ لغت هوشیار
آب شور، روستایی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
باز، گشوده
فرهنگ گویش مازندرانی
خل، سر به هوا
فرهنگ گویش مازندرانی
درست نجویدن غذا، با اکراه غذا را جویدن و خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لرگ، او
فرهنگ گویش مازندرانی
کناب آب مستراح
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع جنت رودبار شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
آب داغ
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که در بالا رفتن از درخت مهارت دارد، بالا رونده از درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
آب گوارا آب خوردن، آب دوم خزانه ی حمام های قدیمی که صاف
فرهنگ گویش مازندرانی
کاسه ی آب
فرهنگ گویش مازندرانی
تیرهایی که برای ساخت تلار به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
آبی که پس از قطع شدن جریان آب در جوی تا مدتی جریان یابد، پس
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای در کلارستاق نور و کجور، نام روستایی در عباس
فرهنگ گویش مازندرانی
شربیتی با رب انار، افشره ی انار، آب انار
فرهنگ گویش مازندرانی
چشمه ی آب معدنی با خاصیت درمانی
فرهنگ گویش مازندرانی